۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه

عشقم :)

سلام
خب من تا الان راجع به عشقم چیزی نگفتم آن هم به خاطر یک سری دلایل ولی الان نمیتونم جلوی خودمو بگیرم و از خوبیهای
این دختر چیزی نگم من تا تقریبا یک سال پیش به شدت افسرده بودم از زندگی سیر بودم به پوچی رسیده بودم درسم خراب شده
بود  تا اینکه با دختر خانمی  ( خیلی خانومه) آشنا شدم از طریقه آشناییمون چیزی نمیگم چون چیز به خصوصی نداره این دختر
یواش یواش جاش رو توی زندگی من باز کرد و همینطور زندگی من رو بهتر میکرد او همیشه من رو با محبتش سیراب میکرد
این دختر سراسر احساس و محبت و مهربونیه خیلی احساس پاکی داره همه چیزش پاکه ما خیلی مشکلات داشتیم خصوصا من
اما همیشه با صبوری من رو تحمل میکرد اصولا بعضی موقع ها خیلی گند اخلاقم و خیلی بد عصبانی میشم فقط اونه که میتونه
من رو آروم کنه حتی مادرمم هم نمیتونه .آره فکر کنم اول زمستون پارسال بود که مادرم قضیه این خانوم رو فهمید خیلی تحت
فشارم گذاشت تا ولش کنم فکر میکرد دختر بدیه حقم داشت چون نمیشناختش اینجا بود که مادر بزرگم به دادم رسید کمکم کرد
با مادرم صحبت کرد تا اینکه مادرم قبول کرد ما باهم باشیم همینطور رابطه ما پیشرفت کرد تا اونجایی که قراره این خانوم
عروس خانواده ی ما بشه فعلا خیلی مشکل داریم  ولی  تا خدا هست ما غم نداریم آخه خدا عاشقا رو دوس داره واسه همین هوامون
رو داره از همتون میخوام برامون دعا کنید اگه نظری هم دارید من خیلی دوست دارم ازش استفاده کنم
همتون رو به خدا میسپارم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

دوستان براي ارسال نظر در صورتي كه مايل هستيد
به وبلاگ يا وبسايت شما سر بزنم در قسمت نمايه گزينه
نام/آدرس اينترنتي را انتخاب و در غير اين صورت گزينه
هاي ديگر را انتخاب نماييد ممنون